24-12-2016, 07:38 AM
سلام بر همه دوستان ![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
امیدوارم حال همه گی خوب باشه. بعد از 4 ماه و 4 روز :
از ورود بنده به خاک مقدس آمریکا، تصمیم به نوشتن داستان اپلای خودم گرفتم. راستش داشتم داستان آقا بابک @Babak رو تو همین صفحه می خوندم و یاد زندگینامه اپلای خودم افتادم.
خب بریم سر اصل مطلب:
من تو کل دوره مدرسه ام اصلا درس خون نبودم. یادم معدل دیپلمم 14.01 شده بود. تمام درس هام رو با نمره 10 تا 12 پاس می کردم. اصلا تو کتم نمی رفت که باید بیشتر تو برگه امتحانی بنویسم تا نمره بهتری بگیرم. همیشه یادمه که تو مدرسه، همیشه و همیشه تو امتحان ها، بارم سوال هایی که جواب داده بودم رو می شمردم و اگه به 14 می رسید دیگه نمی نوشتم :
به خاطر اینکه پدرم شغلش آزاد بود و همیشه می گفت باس بیایی بیزینس ما رو بچرخونی، هیچ موقع نگرانی از آینده شغلی ام نداشتم. مدرسه می رفتم تا با رفیقام بریم الواتی
)) (یادش بخیر جوونی).
نمی دونم یهویی چی شد به کلم زد که باید برم دانشگاه. یهویی در عرض یکسال تصمیم گرفتم و خوندم برای کنکور. قبول شدم و دوباره تصمیم گرفتم ادامه بدم. نمی دونم چی شد یهوویی یه جونوری افتاد تو جونم و دیگه تمام سوالای امتحان ها رو خوب جواب می دادم (بعضی ها می گن علاقه مند شدم)
بریم سر داستان اپلای و چی شد من علاقه مند به اپلای شدم![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
من درسم هر روز بهتر شد و یهویی نگاه کردم دیدم واقعا دارم لذت می برم از درس خوندن (سالهای آخر کارشناسی ام). یه دوستی داشتیم که داشت اپلای می کرد و دم گوش ما گفت تو ام باس اپلای کنی. گفتن همانا و عاشق اپلای شدن همانا :
من می خواستم برای دوره مستر ام برم اروپا و بعد بیام آمریکا ولی یهویی شل جنبیدم و دیدم باید آزمون ارشد رو بدم وگرنه باس برم سربازی. خلاصه آزمون ارشد رو دادم و اومدم تو مقطع ارشد ولی با هدف اپلای برای دکتر در کشور آمریکا.
یادمه بعد از کنکور ارشدم (اول سال 92 خورشیدی)شروع به برنامه ریزی کردم. اولش اصلا کارم این بود که ببینم من بدرد اپلای می خورم یا نه. کلا تفریحم خوندن وبلاگ افرادی که مهاجرت کرده بودند بود. یادمه می رفتم تجربیاتشون رو می خوندم و خودم رو جای اون اشخاص می زاشتم تا ببینم من باید برم اونجا یا خیر... خلاصه یه تصویر سازی ذهنی زیبایی برای خودم خلق کرده بودم تا بتونم دلایل مهاجرت رو درک کنم.
عزمم رو جزم (یا جضم یا جذم یا جظم
) کردم. کلا وقتی فهمیدم که باید اپلای کنم از ایران بیزار شدم. وقتی می گم بیزار یعنی بیزار. تمام سلول های بدنم حالت دافعه نسبت به ایران پیدا کرده بود. تمام تفریحات و الواتی ها رو قطع کردم و فقط به هدفم فکر می کردم و اینکه چحوری می تونم بهش برسم.
خواننده محترم شما باید اینجا رو بخونید![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
اسم این صفحه اینه که چجوری انگیزه بگیرید نه خاطراتتون رو تعریف کنید :![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
برای اینکه انگیزه بگیرید فقط کافی اِ چند تا از پست هایی که من اینجا گذاشتم رو بخونید. اینجا داستان اینه که استادم نمی زاشت دفاع کنم هست. اگه حوصله خوندنش رو ندارید برای شما مختصر توضیح می دم. استادم نمی زاشت دفاع کنم و روزی که رفتم بهش برگه انصرافم رو نشون بدم، گفت برو فکرام رو بکنم ببینم می تونی دفاع کنی یا نه. نه ریکامی بهم داد و نه هیچی. استاد مشاورم امم گفت اسمم رو بنویس تو یه کنفرانس بهت ریکام بدم. اونننم ریکام نداد بی معرفت :
یادش بخیر برای آزمون GRE من 4 روز کلا خوندم :
اصلا جوون نداشتم برم سر امتحان. خلاصه ما با همه این بدبختی ها اپلای کردیم و از جاهایی که قرار بود جواب پذیرش با فاند بگیرم جواب پذیرش بی فاند گرفتیم. باز ولش نکردم و باز به بقیه استادها ایمیل زدم تا دو تا مصاحبه گرفتم. هر دو تا استادها فاند دادن ولی یکیشون برای کانادا و یکی برای آمریکا (دانشگاه های درب داغون). به خودم گفتم آخه یا کریم پذیرش با فاند می دی ولی آخه چرا انقدر دیر ... دو ماه به شروع کلاس های فال مونده بود که استادم ایمیل زد بیا. گفتم اصلا راه نداره. من اونموقع هیجی نداشتم حتی پاسپورت
اطلاعات تکمیلی
نمی خواستم برم دنبال کارهای ویزا چون می دونستم اگه برم برای مصاحبه ویزا، می رم تو کلیرنس و به ترم نمی رسم، ولی به حرف چند نفر گوش کردم و رفتم برای مصاحبه. با تمام ناباوری ها، درجا ویزا رو گرفتم اینجا و اینجا.
الان هم دارم از ناف تگزاس به شما می گم که تو دنیا به هر چیزی فکر کنی می رسی. من همین الان دارم به این فکر می کنم که می تونم برم مرییییییخ :![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
شما به هیچ انگیزه ایی به جز اهداف با تفکر انتخاب شده نیاز ندارید. پس به اهدافتون فکر کنید و دلایلتون رو برای خودتون شفاف بیان کنید و بعد از اون برای رسیدن به اون اهداف بجنگییییید (چه هدف خوب و چه هدف بد)
امیدوارم این آخرین پست من تو این فروم نباشه، چون واقعا سرم خیلی شلوغ شده
امیدوارم تونسته باشم مثل تمام داستان هایی که من خوندم و تصمیم به اپلای کردن در من به وجود آورد، یه داستان خوب نوشته باشم !!!
شاد و سلامت باشید،
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
امیدوارم حال همه گی خوب باشه. بعد از 4 ماه و 4 روز :
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
خب بریم سر اصل مطلب:
من تو کل دوره مدرسه ام اصلا درس خون نبودم. یادم معدل دیپلمم 14.01 شده بود. تمام درس هام رو با نمره 10 تا 12 پاس می کردم. اصلا تو کتم نمی رفت که باید بیشتر تو برگه امتحانی بنویسم تا نمره بهتری بگیرم. همیشه یادمه که تو مدرسه، همیشه و همیشه تو امتحان ها، بارم سوال هایی که جواب داده بودم رو می شمردم و اگه به 14 می رسید دیگه نمی نوشتم :
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
نمی دونم یهویی چی شد به کلم زد که باید برم دانشگاه. یهویی در عرض یکسال تصمیم گرفتم و خوندم برای کنکور. قبول شدم و دوباره تصمیم گرفتم ادامه بدم. نمی دونم چی شد یهوویی یه جونوری افتاد تو جونم و دیگه تمام سوالای امتحان ها رو خوب جواب می دادم (بعضی ها می گن علاقه مند شدم)
بریم سر داستان اپلای و چی شد من علاقه مند به اپلای شدم
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
من درسم هر روز بهتر شد و یهویی نگاه کردم دیدم واقعا دارم لذت می برم از درس خوندن (سالهای آخر کارشناسی ام). یه دوستی داشتیم که داشت اپلای می کرد و دم گوش ما گفت تو ام باس اپلای کنی. گفتن همانا و عاشق اپلای شدن همانا :
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
یادمه بعد از کنکور ارشدم (اول سال 92 خورشیدی)شروع به برنامه ریزی کردم. اولش اصلا کارم این بود که ببینم من بدرد اپلای می خورم یا نه. کلا تفریحم خوندن وبلاگ افرادی که مهاجرت کرده بودند بود. یادمه می رفتم تجربیاتشون رو می خوندم و خودم رو جای اون اشخاص می زاشتم تا ببینم من باید برم اونجا یا خیر... خلاصه یه تصویر سازی ذهنی زیبایی برای خودم خلق کرده بودم تا بتونم دلایل مهاجرت رو درک کنم.
عزمم رو جزم (یا جضم یا جذم یا جظم
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
خواننده محترم شما باید اینجا رو بخونید
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
اسم این صفحه اینه که چجوری انگیزه بگیرید نه خاطراتتون رو تعریف کنید :
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
برای اینکه انگیزه بگیرید فقط کافی اِ چند تا از پست هایی که من اینجا گذاشتم رو بخونید. اینجا داستان اینه که استادم نمی زاشت دفاع کنم هست. اگه حوصله خوندنش رو ندارید برای شما مختصر توضیح می دم. استادم نمی زاشت دفاع کنم و روزی که رفتم بهش برگه انصرافم رو نشون بدم، گفت برو فکرام رو بکنم ببینم می تونی دفاع کنی یا نه. نه ریکامی بهم داد و نه هیچی. استاد مشاورم امم گفت اسمم رو بنویس تو یه کنفرانس بهت ریکام بدم. اونننم ریکام نداد بی معرفت :
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
نمی خواستم برم دنبال کارهای ویزا چون می دونستم اگه برم برای مصاحبه ویزا، می رم تو کلیرنس و به ترم نمی رسم، ولی به حرف چند نفر گوش کردم و رفتم برای مصاحبه. با تمام ناباوری ها، درجا ویزا رو گرفتم اینجا و اینجا.
الان هم دارم از ناف تگزاس به شما می گم که تو دنیا به هر چیزی فکر کنی می رسی. من همین الان دارم به این فکر می کنم که می تونم برم مرییییییخ :
![Smile Smile](https://www.academiacafe.com/pf/images/smilies/smile.gif)
شما به هیچ انگیزه ایی به جز اهداف با تفکر انتخاب شده نیاز ندارید. پس به اهدافتون فکر کنید و دلایلتون رو برای خودتون شفاف بیان کنید و بعد از اون برای رسیدن به اون اهداف بجنگییییید (چه هدف خوب و چه هدف بد)
امیدوارم این آخرین پست من تو این فروم نباشه، چون واقعا سرم خیلی شلوغ شده
امیدوارم تونسته باشم مثل تمام داستان هایی که من خوندم و تصمیم به اپلای کردن در من به وجود آورد، یه داستان خوب نوشته باشم !!!
شاد و سلامت باشید،
خدایا ...
به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن بی همراه، جهاد بی سلاح، کار بی پاداش، فداکاری در سکوت، دین بی دنیا، مذهب بی عوام، عظمت بی نام، خدمت بی نان، ایمان بی ریا،خوبی بی نمود، گستاخی بی خامی، قناعت بی غرور، عشق بی هوس، تنهایی در انبوه جمعیت، و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند،
روزی کن "شریعتی"