18-04-2014, 12:17 PM
(آخرین تغییر در ارسال: 18-04-2014, 12:30 PM توسط fa_bahareh.)
سلام
منم این چند روزه به این مشکل برخوردم
تا همین چند وقت پیش که خانوادم فکر میکردن فقط حرفه میگفتن باشه فاند بگیر برو
البت ممانم از همون اول میگفت برا دکترا برو
یه چند وقتی هم حرفش بود با شوهرت برو
هر چیم میگفتم بابا شوهر دست و پای ادمو میبنده سخته ادم چنتا مسئولیتو با هم بپذیره تو گوششون نمی رفت تا اینکه یکی از دوستامو که دیدن اینجاستو ازدواج کرده چقدر سختشه کوتاه اومدن
حالا که موضوع جدی شده و تلاش منو میبینن زدن زیرش که تنها نمیتونی بری و ما تنها تورو کجا بفرسیم
میگم این همه ادم اونجاس این همه دختر رفتن منم یکیش
میگن تو اینجا یکم دیر میکنی ما دلمون هزار تا راه میره کشور غریب که دستمون ازت کوتاهه چه کنیم؟از دست این رسانه های ملی...
حتی من یکی از دخترای اونجارو نشون مامانمم دادم ولی خب...
با اینکه بچه های همکارای بابامم رفتن و اونام تشویقش میکنن،یکیشونم دختره باباش اولش باهاش رفته کاراشو درست کرده ولی چون خودش مشکل پاسپورت داره و نمیتونه اولش باهام بیاد قبول نمیکنه
دوشب پیش باهاشون جدی حرف زدم حرف اخرشون این بود تنها نمیشه اخرم بابام گفت کلا نه
حالا مامانم میگه برا دکترا برو چون دوستمم میخواد اون موقع اقدام کنه بابامم مشکلش حل میشه تا اون موقع
ولی من نمیدونم چیکار کنم
از طرفی الان موقعیتم بد نیس و میتونم فاند بگیرم ولی اونا اجازه نمیدن
و اینکه میترسم بعد ارشدمم همین حرفو بزنن یا بازم حرف شوهر پیش بیاد
به نظرتون من چکار کنم؟
من ادمی نیستم که قید خانوادمو بزنم چون خیلی برام مهمن و نمیتونم بدون رضایت کاملشون برم
خیلی تو وضعیت بدی گیر کردم
الانم میترسم دوباره باهاشون حرف بزنم چون بابام باهام سرسنگین شده این چن روز
یکمم کوتاه اومدم برا ارشد ولی اخرش که چی؟
بالاخره باید چیکار کنم؟
منم این چند روزه به این مشکل برخوردم
تا همین چند وقت پیش که خانوادم فکر میکردن فقط حرفه میگفتن باشه فاند بگیر برو
البت ممانم از همون اول میگفت برا دکترا برو
یه چند وقتی هم حرفش بود با شوهرت برو
هر چیم میگفتم بابا شوهر دست و پای ادمو میبنده سخته ادم چنتا مسئولیتو با هم بپذیره تو گوششون نمی رفت تا اینکه یکی از دوستامو که دیدن اینجاستو ازدواج کرده چقدر سختشه کوتاه اومدن
حالا که موضوع جدی شده و تلاش منو میبینن زدن زیرش که تنها نمیتونی بری و ما تنها تورو کجا بفرسیم
میگم این همه ادم اونجاس این همه دختر رفتن منم یکیش
میگن تو اینجا یکم دیر میکنی ما دلمون هزار تا راه میره کشور غریب که دستمون ازت کوتاهه چه کنیم؟از دست این رسانه های ملی...
حتی من یکی از دخترای اونجارو نشون مامانمم دادم ولی خب...
با اینکه بچه های همکارای بابامم رفتن و اونام تشویقش میکنن،یکیشونم دختره باباش اولش باهاش رفته کاراشو درست کرده ولی چون خودش مشکل پاسپورت داره و نمیتونه اولش باهام بیاد قبول نمیکنه
دوشب پیش باهاشون جدی حرف زدم حرف اخرشون این بود تنها نمیشه اخرم بابام گفت کلا نه
حالا مامانم میگه برا دکترا برو چون دوستمم میخواد اون موقع اقدام کنه بابامم مشکلش حل میشه تا اون موقع
ولی من نمیدونم چیکار کنم
از طرفی الان موقعیتم بد نیس و میتونم فاند بگیرم ولی اونا اجازه نمیدن
و اینکه میترسم بعد ارشدمم همین حرفو بزنن یا بازم حرف شوهر پیش بیاد
به نظرتون من چکار کنم؟
من ادمی نیستم که قید خانوادمو بزنم چون خیلی برام مهمن و نمیتونم بدون رضایت کاملشون برم
خیلی تو وضعیت بدی گیر کردم
الانم میترسم دوباره باهاشون حرف بزنم چون بابام باهام سرسنگین شده این چن روز
یکمم کوتاه اومدم برا ارشد ولی اخرش که چی؟
بالاخره باید چیکار کنم؟