20-11-2016, 05:22 PM
(20-11-2016, 02:25 PM)over نوشته: خسته شدم از دست این مامان و باباover عزیز سلام
هر چی بهش میگم بابا! من معدلم خوبه مقاله دارم و.... به خرجش نمیره که نمیره!
بهشون می گم این همه رفتند و موفق شدند چرا من نتونم؟ میگن اونا نخبه بودند تو داری ادای نخبه ها رو درمیاری( خودمم نفهمیدم کی دارم ادا در میارم یا اینکه کی گفته من نخبه ام!)
مسلما من درحد میزاخانی و فردوسی و ارکانی نیستم ولی به اندازه خودم حرف دارم برا گفتن!
بهم میگن این را از اول اشتباهه تو میری مارو هم می کنی زیر قرض بعد دست از پا دراز تر بر می گردی! بابا هم که میگه دلم برات تنگ میشه (بعضی وقت ها فکر می کنم عجب دوستی خاله خرس ای شده)
میگن تو اگه عاشق علم هستی خوب همین جا بمون استاد شد و علم تولید کن هرچی هم بهشون می گم اینجا دیگه به ندرت کسی هیئت علمی میشه و..... میگن خوب تو چرا اون به ندرت نباشی؟ میگم اخه اون طرف که زمینه فراهمه رو با اینجا مقایسه میکنی؟
مامان قهر میکنه بابا هم میگه بوووووووووق.
حالا به نظر شما من چی کار کنم؟
معتقدم باوری که اطرافیانمون (پدر، مادر، دوست، استاد، هم کلاسی...) از ما دارند رو ما خودمون با رفتارها و منشمون توی زندگی به اونها منتقل کردیم....این تصورات رو ما خرده خرده به خورد اطرافیانمون میدیم. هر بار که تجربه ی جدیدی تو زندگی داریم نحوه ی برخوردمون با این تجربه یه وجه دیگه از شخصیت ما رو به اطرافیانمون میشناسونه تا قابلیت و توانایی جدیدی برای ما متصور میشن یا این رو هم به لیست ناتوانی هامون اضافه کنن....
در اینجور موارد مقصر این نوع برخورد والدینمون، خود ما هستیم. چندبار تو زندگی بهشون ثابت کردیم که من نوعی (اون چیزی که خودمون فکر میکنیم هستیم) این توانایی خاص رو دارم..میتونم در حد خودم ظاهر بشم...چند تا از تصمیمهای مهم زندگی رو به تنهایی گرفتیم، نتایج این تصمیمها چی بوده؟؟...چند بار از این شاخه به اون شاخه پریدیم به هدف اینکه انشال... این یکی بشه اونی که من میخوام بدون اینکه گاهی واقعا بدونیم اونی که ما میخوایم چیه؟؟چند تا تجربه این شکلی تو زندگیمون داریم که پدر و مادر اونا رو ندید میگیرن و میشن سد راه پیشرفت ما!!!! اصلا ما رو خوب میشناسن یا اینقد از هم دور بودیم که .....
و البته گاهی هم ما رو واقعا بهتر از خودمون مییشناسن....تو جامعه ما خیل عظیمی از دانش آموزهای دبیرستانی رشته تجربی فکر می کنند که میتونن پزشکی قبول بشن(کاری به این بعد قضیه که حالا آیا پزشکی خوبه یا بده ندارم) اما همه قبول میشن؟؟؟؟... چندبار توانایی تنها زندگی کردن داشتید؟چقد وابسته به پدر و مادرتون هستید؟چطوره که تعریف دور بودن از شما، برای پدرتون میشه دلتنگی برای شما میشه .....
از اون طرف داریم والدینی رو که با حق وتویی که دارن، میخوان آینده ای رو مطابق با صلاحدید خودشون برای فرزندانشون رقم بزنن...من بهتر از تو میدونم چیکار کنی برای آینده ات بهتره، من چندتا پیرهن بیشتر از تو پاره کردم، من صلاحتو بهتر از خودت میدونم. فکر میکنم حتی در این موارد هم، در کنار استبدادی که در نگاه اول در برخورد این گروه از والدین به چشم میخوره، باز هم یه گوشه کار رو ما رها کردیم که الان ما رو باور ندارن...البته نمیشه از سخت گیریهای بیش از حد بعضی از والدین هم گذشت..
شاید یه نگاه کلی به گذشته ای که داشتیم بتونه برای پیدا کردن راه صحیح آینده امون بهتر بهمون کمک کنه....
ارادتمند
الهام