آکادمیا کافه
در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - نسخه قابل چاپ

+- آکادمیا کافه (https://www.academiacafe.com/pf)
+-- انجمن: گفتگوی خودمانی کاربران (https://www.academiacafe.com/pf/Forum-%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86)
+--- انجمن: گفتگوی خودمانی (https://www.academiacafe.com/pf/Forum-%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C)
+--- موضوع: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ (/Thread-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D9%BE%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%8C-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D8%A7-%D9%85%DB%8C%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF%D8%9F)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8


RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - amirhossein.gh - 13-02-2012



این داستانِ یک دکتر است. دکتر داستان ما در حال حاضر در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفه ای دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی هایش خواب آن را هم نمی دیدند. همه ی ما می خواهیم در زندگی به بالاترین چیزها دست یابیم. در هر کلاس می خواهیم شاگرد اول باشیم، گرانترین لباس های بازار را بخریم، کفشهایمان جزء کفش های تک باشد، بلندترین و گرانترین اتومبیل شهر را می خواهیم، زیباترین و خوشگلترین دختر شهر را می خواهیم، دوست داریم بچه هایمان از زیباترین و بهترین بچه های مدرسه خود باشند. می خواهیم بهترین پست ها را داشته باشیم، دلمان می خواهد اگر کاری را شروع کردیم، یک شبه به اوج برسیم و همه ما را به عنوان الگوی “موفقیت” بشناسند.

اما دکتر داستان ما انسان کاملاً متفاوتی بود. او می خواست یک زندگی “معمولی” داشته باشد. در هیچ امتحانی قصد نداشت رتبه ی اول را کسب کند. هنگامی که همکلاسی هایش کل شب مشغول حفظ کتاب و جزوه بودند، یا در حال جا کردن خود در دل اساتید برای گرفتن نمره ای بالاتر، او تنها ۲ یا ۳ ساعت مطالعه می کرد و سپس بدون هیچ استرسی به خواب عمیقی فرو می رفت و عقیده داشت که نمی تواند برای چند نمره اضافی خواب خود را “فدا” کند. همکلاسی هایش “ساده زیستی و معمولی” بودن او را مورد تمسخر می گرفتند و او را “احمق” می نامیدند، اما دکتر راضی و خوشحال بود. با نمره ای متوسط MBBS (پزشکی عمومی در کشورهای هند و پاکستان) خود را گرفت.تمام همکلاسی هایش بعد از اخذ مدرک پزشکی عمومی، تلاش خود را چند برابر کردند تا بتوانند تخصص خود را بگیرند و جزء بهترین های جامعه باشند ولی دکتر تصمیم گرفت درس خواندن را متوقف کند و در یک بیمارستان کوچک به عنوان دکتر شیفت شروع به کار کرد. دوستان او بعد از کار در شیفت صبح به کلینیک های خصوصی می رفتند و ناهار خود را با عجله به اتمام می رساندند تا مریض های بیشتری را ویزیت نمایند و شبها نیز مشغول خواندن جزوه های تخصصی خود بودند. اما دکتر بعد از برگشت از بیمارستان با آرامش کامل ناهار می خورد، کمی استراحت می کرد و عصر هنگام به پیاده روی می رفت، تلویزیون نگاه می کرد، کتاب می خواند، موسیقی گوش می کرد، به دیدن دوستان و آشنایان خود می رفت، و اگر مریضی به در خانه او مراجعه می کرد بدون هیچ شکایتی به صورت رایگان او را معالجه می کرد. او به فکر افزایش درآمد خود نبود و با همان حقوق اندک تلاش می کرد از زندگی لذت ببرد. خانه ی کوچی کرایه کرد، کولر گازی هم وصل نکرد. یخچال کوچکی برای آشپزخانه ی کوچکش خرید و با موتور به سرکار رفت.
در این هنگام پدر و مادرش از او خواستند ازدواج کند. دکتر در این باره نیز “معمولی” رفتار کرد. هنگامی که تمامی دوستانش به دنبال زیباترین، پولدارترین و خانواده دارترین دختران می گشتند، دکتر با دختری معمولی از خانواده ای ساده و متوسط ازدواج نمود. با هم به خانه ی کوچک خود رفتند و با شادی به زندگی ادامه دادند. بعد از چند سالی بچه ها هم وارد زندگی دکتر شدند. بچه هایی بسیار عادی. دکتر به جای ثبت نام بچه های خود در گرانترین مدارس خصوصی، آن ها را در مدرسه ی دولتی محله خود ثبت نام کرد. دکتر هیچگاه از آنها نمی خواست که شاگرد اول مدرسه شوند و به آنها فهماند که درس خود را در حد نیاز فرا گیرند و قبول شوند. بچه ها هم با نمرهای متوسط کلاس ها را قبول می شدند و از شیوه زندگی خود لذت می بردند. از مدرسه برمی گشتند، در کنار پدر و مادر خود ناهار می خوردند، کمی استراحت می کردند، سپس درس می خواندند، عصر هم بازی می کردند و شب قبل از خواب به همراه پدر خود به پیاده روی می رفتند. اما زندگی دکتر اینگونه به پایان نرسید. پیچ کوچکی در جاده ی زندگی دکتر به وجود آمد. تصمیم گرفت از کشورش خارج شود و به کشور دیگری مهاجرت کند. دوستان دکتر هم در تلاش بودند تا مهاجرت کنند و در کشورهای جهان اول به بهترین ها برسند. لذا روزها را در صفهای بلند سفارتخانه های آمریکا، بریتانیا و استرالیا می گذراندند و مدام به دنبال آشنایی بودند تا چند روز زودتر از بقیه به آرزوهایشان برسند. اما دکتر کشوری بسیار ” معمولی” را انتخاب نمود که هیچگونه صفی در سفارتخانه های آن وجود نداشت. او به کشور مالدیو رفت و در بیمارستانی مشغول به کار شد. خانه ی ساده ای کرایه کرد و همسر و بچه هایش را به آنجا برد. دوچرخه ای برای خود و بچه هایش خرید و بعد از اتمار کار به همراه خانواده از مناظر زیبای مالدیو لذت می بردند. آخر هفته ها به مسافرت می رفتند و دوستان فراوانی پیدا کردند. تا اینکه دکتر روزی اطلاعیه ای در روزنامه دید که در آن سازمان بهداشت جهانی (WHO) از چند دکتر عمومی، بدون مدرک تخصص و با تجربه چند ساله خواسته بود تا به یکی از روستاهای دور افتاده در استرالیا رفته و در بیمارستانی مشغول به کار شوند. دکتر برای این شغل اقدام نمود و به استرالیا مهاجرت کرد.
ولت خانه ای در روستا به او داد و او در بیمارستان مشغول به کار شد. بعد از چند سال به خاطر حسن برخورد و حس نوع دوستی و پشتکارش به ریاست بیمارستان رسید. دولت ۲۰۰۰ متر زمین زراعی به او اختصاص داد و دکتر نیز به کمک فرزندان معمولی خود آنجا را به مزرعه ای آباد تبدیل نمود. در حال حاضر او در خانه ای با ۵۰۰۰ متر مربع مساحت زندگی می کند و جگوار خود را در کنار پورشه ی همسرش در پارکینگ اختصاصیشان نگه می داردو بچه ها و همسر معمولی او در کنارش هستند.می خواهم بگویم علاوه بر بهترین شدن، شاگرد اول شدن، پولدارترین شدن، راه دیگری هم در زندگی وجود دارد. راه “اعتدال” و “معمولی” بودن. این همان راهی است که تمام شادی در آن وجود دارد. اما ما راه بهترین ها را انتخاب می کنیم و در این راه آنقدر با سرعت می رویم که شادیهای زندگی را یکی پس از دیگری جا می گذاریم و در آخر راه تنها می مانیم، بدون شادی و لذت.کاش ما هم شاد بودن و لذت بردن از زندگی را بر موفقیت و بهترین شدن ترجیح دهیم.
کاش ما هم “معمولی” باشیم


RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - shahrnoosh - 13-02-2012

خیلی قشنگ بود.....



RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - akbar_saeedi - 14-02-2012

سلام اره خیلی جالب بود...

ی موضوعی هم ک بی ربط ب پیام بالا نیست اینه که اگه دقت کنید میبینید اکثر ماها نگاهمون به تحصیلات گذروندن ی مسیر سخت برا رسیدن به ی سرانجام و زندگی مثلا خوبه،غافل ازینکه این سالهای نسبتا طولانی جزئی از زندگی و شاید بهترین قسمت اون باشه..



RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - Babak - 14-02-2012

با این موضوع کاملا موافقم که باید از زندگی لذت برد و از هر لحظه‌اش استفاده کرد، ولی راستش من با متوسط بودن و متوسط زندگی کردن اصلا موافق نیستم و این جناب دکتری که شما بهش اشاره کردید هم اگر شانس نمی‌آورد و مشمول لطف دولت نمی‌شد و اگر به قول شما پورش سوار نمی‌شد احتمالا داستانی هم در موردش وجود نمی‌داشت و آدم موفقی محسوب نمی‌شد.
اگر بنا به این باشه که کلا زندگی رو سخت نگیریم و هیچ وقت به خودمون فشار نیاریم و کلا همه چیز رو راحت در نظر بگیریم و از خواب‌مون واسه درس خوندن نزنیم و از مهمونی رفتن به خاطر TOEFL صرف نظر نکنیم، خوب اصلا چرا به خودمون فشار بیاریم که پذیرش بگیریم؟ هستیم کنار پدر و مادرمون و رفقا و عصرا با هم می‌ریم پارک و تعطیلات می‌ریم شمال و خوش می‌گذرونیم دیگه، ولی مطمئن نیستم وقتی به سن چهل سالگی رسیدیم و پشت سرمون رو نگاه کردیم، از گذشته خودمون راضی باشیم.

اگر دنبال موفقیت و پیدا کردن تبحر در رشته تخصصی‌تون هستید، بدونید که باید خیلی تلاش کنید و با بی‌خیالی و راحتی به احتمال خیلی زیاد به مقصد نخواهید رسید. این راهیه که احتیاج به تلاشی چند برابر معمول داره و پشتکار و اراده درش حرف اول رو می‌زنه. به همین خاطر بشینید و با خودتون رو راست باشید و فکرهاتون رو بکنید که آیا حاضرید زحمت بکشید یا ترجیح می‌دید که به جاش تفریح کنید و راحت باشید. اگر مورد دوم رو می‌پسندید، اپلای کردن و ادامه تحصیل در خارج از کشور راه مناسبی برای شما نیست.


RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - Maral - 14-02-2012

داستان جالبی بود. زیبا و اغواکننده برای رها کردن خیلی چیزها و مشغول شدن به خیلی چیزهای دیگه. اما نکته ای که در شرح زندگی افراد موفق نمی بینیم جزئیات قضیه است. در هر داستانی نمایی کلی و دلچسب و فریبنده از یک زندگی ترسیم میشه و ما فراموش میکنیم لحظات سخت زندگی این آقای دکتر رو. لحظات بی پولی، یخچال خالی، بچه ای که در مدرسه از دوست قلدرش کتک خورده، غرولندهای زنش بابت شکایت از نحوه زندگیشون، لحظات سخت تصمیم برای مهاجرت به کشوری که هر جزیره اش به اندازه یک زمین فوتبال هم نیست، رفتن به یک دهکده دور افتاده در استرالیا! (منی که دارم توی استرالیا زندگی میکنم میفهمم که یک دهکده دورافتاده توی این قاره بی درو پیکر یعنی چی!!) ما توی این داستانهای آدمهای موفق فقط فریم های پراکنده ای از لحظات زیبا رو میبینیم و بقیه اتفاقات بد و ناخوشایند یا گفته نمیشه یا در لابه لای این داستان زیبا طوری ماهرانه پنهان میشه که حتی اونها هم زیبا و هیجان انگیز به نظر میان.
زندگی رو باید آسون گرفت. این یک حقیقته اما آسون گرفتن زندگی همیشه به معنای "معمولی بودن" و متوسط ماندن و گم شدن در میان توده مردم و تکرار کار های روزمره نیست. همونطور که انسان موفق لاجرم همیشه با مهاجرت و تحصیل در بهترین دانشگاهها و کشورهای جهان،یک شغل درجه یک و خانه ویلایی و ماشین آنچنانی تعریف نمیشه.
به نظر من مشکل ما تعریفی هست که از موفقیت داریم و اشتباهمون در سنجش میزان یا نحوه اون. مشکلی که این داستان شما هم به نحوی درگیرشه
تعریف موفقیت به عنوان "یک زندگی ساده و معمولی مثل میلیارها میلیارد انسان دیگه" همونقدر به نظر من ساده باورانه است که "یک زندگی لوکس و رویایی که با گرفتن پذیرش و مهاجرت به دنیایی بهتر قراره عملی بشه".
شاید بهتره فراموش نکنیم که درستی بعضی تعریفها و شیوه ها گاهی وقتها مبنای آماری نداره!



RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - akbar_saeedi - 15-02-2012

سلام دوستان

با خودم ک خلوت میکنم پی میبرم بزرگترین مشکلی ک گاهی منو از پذیرش(با اینکه هدف اولمه الان) دلسرد میکنه قضیه تاخیر در ازدواجه..

چون با توجه به دلایل زیادی فکر کنم اکثرا با من موافقن که شاید معقولترین راه برا ماها اینه ک تا بعد اتمام دکترا(حتی چند سال بعدش،برا تضمین امنیت شغلی)ب فکر ازدواج نباشیم و ...

شماهارو نمیدونم ولی خودمو میشناسم فکر میکنم بزرگترین مشکل من تحمل شرایط تجرد در حین تحصیل در اونجا باشه،جدا گاهی من فکر میکنم شاید من بیش از حد آدم احساسیم وقتی میبینم راجب قیمت لب تاب در ی کشور صحبت میشه ولی در این مورد کسی نمیحرفه!!!...بالاخره شما هم احساساتی دارید یا اینکه...؟

ضمن تایید اینکه میدونم این قضیه کاملا شخصیه و عده ای دوست ندارن راجبش نظری هم بدن ولی خب میدونیم قواعد کلی این قضیه برا همه مشابهه ونظرات میتونه برا دیگران قابل استفاده باشه،البته کسایی ک مشکلی ندارن نظر بدن...

جدا دوست دارم بدونم شما دوستان نگاهتون به این قضیه چیه و چجور باهاش میخایید کنار بیایید؟

جناب آقای مدیر جدا برام مهمه ک این پست رو گذاشتم ،خواهشا...



RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - Babak - 15-02-2012

اکبر عزیز

این مساله برای من هم خیلی مهم بود و اولین بار که در سال ۲۰۰۱ پذیرش گرفتم، این مساله فکرم رو مشغول کرده بود و من هم مثل شما و برخلاف خیلی‌های دیگه علاقه‌ای نداشتم که در سن بالا ازدواج کنم. مشکل سربازی و غیره باعث شد که من چند سالی بعد از اولین پذیرشم در ایران بمونم و در همون سال‌ها ازدواج کردم و موقع خروج از ایران متاهل بودم. اگر اجازه بدید یک تاپیک دیگه برای این مساله ایجاد کنیم که موضوع رو در تاپیک خودش پیگیری کنیم.

پ.ن. این تاپیک ایجاد شده و در این لینک قابل دسترسی است.


RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - akbar_saeedi - 15-02-2012



آره جدی این کارو بکنید و پست هایی رو هم ک اینجا بچه ها ازین ب بعد میدن انتقال بدین اونجا خیلی خوب میشه

لطف میکنید،ممنونم



RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - akbar_saeedi - 15-02-2012

سلام بر هم کیشان گرامی

با تشکر فراوان از دوستانی ک راجب پست لینک خورده بالا نظر دادند،میخوام دومین دغدغه خودمو که در این مسیر اپلای انگیزه منو دستخوش تغییرات میکنه،رو مطرح کنم...

دوستان من شخصا نتونستم همزمان با درس،کار هم بکنم و الان ک 24 سالمه و میخوام برم امریه سربازی(همزمان آماده کردن مدارک اپلای) بالتبع وابسته ب حمایت مالی خوانوادم هستم،مشکلی ک گاهی آزارم میده اینه ک هرچند خوانوادم کامل درکم میکنه و شخصا اهل زندگی کردن برا دیگران نیستم ولی خب بالاخره تو فامیل و جامعه ای زندگی میکنیم ک میگن اولویت مثلا استقلال مالی برا ی مرده و تحصیلات باید اولویتهای بعدی باشه و ...برا همین گاهی فکر میکنم من این همه سختی در راه درس میکشم برا حفظ عزت و مردانگیم و اگه قراره در این سالها اینها خدشه دار شه واقعا دیگه اون اهداف ما برا سالهای بعد چه ارزشی داره!!!

خواهشا شما بگید نگاهتون ب این قضیه چیه؟

ممنون





RE: در مسیر اپلای، چگونه انگیزه پیدا میکنید؟ - Babak - 16-02-2012

نگران این موضوع نباشید. اول این که زندگی‌تون رو براساس نظر دیگران پایه گذاری نکنید و از حرف مردم نترسید. اگر به درست بودن چیزی اعتقاد دارید و به نظرتون حرف مردم منطقی نیست، کار خودتون رو پیش ببرید. دوم این که هیچ کس از یک دانشجو انتظار استقلال مالی نداره و اگر داشته باشه، نظرش برای شما خیلی اهمیتی نباید داشته باشه. سوم این که شما اگر شرایط خودتون رو خوب کنید می‌تونید فاند کامل بگیرید و در زمان دانشجویی استقلال مالی هم داشته باشید.

ببخشید این رو این جوری می‌نویسم، ولی از بحث‌های شما بیشتر این به ذهن من می‌رسه که شما به دنبال بهانه‌ای می‌گردید که خودتون رو راضی کنید که ادامه تحصیل و گرفتن پذیرش راه مناسبی نیست، در حالی که منطق و اصول اعتقادی شما بهتون داره می‌گه که باید ادامه تحصیل بدید. نظر من اینه که با خودتون خلوت کنید و بشینید مزایا و معایب واقعی گرفتن پذیرش رو برای خودتون لیست کنید و یک تصمیم منطقی بگیرید. در این راه بقیه ممکنه بتونند کمک کنند، اما در نهایت فقط خود شما هستید که باید تصمیم نهایی رو بگیرید.