درورد
یه چیزایی هست که چشممون رو به روش بستیم و خودمون رو می زنیم به اون راه و همش می گیم هوای خوب- سرعت اینترنت...و.....
شخصی که برای آرامش و رفاه میاد خارج از ایران و تحصیلات عالیه رو کامل می کنه و روزی داره 14 ساعت کار می کنه چه آرامشی داره؟ به این می گن زندگی؟
یکی از اقوام خیلی نیزدیک ما در کانادا هست و همسرش مدرک کانادایی داره ...مدیر پروژه هست. از صبح می ره شرکت تا 7 عصر - تا 8 شام می خوره و به قول خودشون به زندگی می رسه...بعد تا 1 شب می شینه باز کار می کنه. 16 سال هست که زندگیشون همینه. حتی بعضی از شنبه ها هم می ره شرکت باز.... این یعنی آرامش؟
پسرشون هم مدیر کنترل کیفیت کارخونه ی نِسله هست...اون هم از 4 صبح می ره کارخونه و 7-8 شب برمی گرده... این می شه زندگی با آرامش؟
خودِ من 4-5 روز تو هفته دارم می رم سره کار... شیفت های مختلف.. شده از 6 صبح تا 3 عصر....یا 3 عصر تا 10 شب.... هر دفعه خواستیم بریم یه جایی من باید بگم: ببخشید من سره کارم...کارم هم شبنه و یک شنبه و تعطیلی سرش نمی شه... حس می کنم اینا روی روابط اجتماعی هر کسی تاثیر می ذاره.
اوون روزی همکارم می گفت من فقط یه یکشنبه تعطیل باشم می رم کلیسا...خیلی وقته نرفتم اصن یه جوری ام....
آدم آرامش رو می خواد برای در کنار خانواده بودن...غیر از اینه؟ همه می گن ما کار می کنیم که آرامش داشته باشیم...اما اینجوری نیست....
یادتون باشه ماها هر کاری کنیم توی خارج از ایران مثل یک عضو پیوندی هستیم و هیچ وقت یک عضو خودی محسوب نمی شیم.
اگر من نوعی سیتیزنم چرا روزی 10 بار باید ازم سئوال شه چرا اومدی اینجا؟ کجایی هستی؟ چرا بر نمی کردی؟ اصن چرا سیتیزن شدی؟ و.....
یه چیزایی هست که چشممون رو به روش بستیم و خودمون رو می زنیم به اون راه و همش می گیم هوای خوب- سرعت اینترنت...و.....
شخصی که برای آرامش و رفاه میاد خارج از ایران و تحصیلات عالیه رو کامل می کنه و روزی داره 14 ساعت کار می کنه چه آرامشی داره؟ به این می گن زندگی؟
یکی از اقوام خیلی نیزدیک ما در کانادا هست و همسرش مدرک کانادایی داره ...مدیر پروژه هست. از صبح می ره شرکت تا 7 عصر - تا 8 شام می خوره و به قول خودشون به زندگی می رسه...بعد تا 1 شب می شینه باز کار می کنه. 16 سال هست که زندگیشون همینه. حتی بعضی از شنبه ها هم می ره شرکت باز.... این یعنی آرامش؟
پسرشون هم مدیر کنترل کیفیت کارخونه ی نِسله هست...اون هم از 4 صبح می ره کارخونه و 7-8 شب برمی گرده... این می شه زندگی با آرامش؟
خودِ من 4-5 روز تو هفته دارم می رم سره کار... شیفت های مختلف.. شده از 6 صبح تا 3 عصر....یا 3 عصر تا 10 شب.... هر دفعه خواستیم بریم یه جایی من باید بگم: ببخشید من سره کارم...کارم هم شبنه و یک شنبه و تعطیلی سرش نمی شه... حس می کنم اینا روی روابط اجتماعی هر کسی تاثیر می ذاره.
اوون روزی همکارم می گفت من فقط یه یکشنبه تعطیل باشم می رم کلیسا...خیلی وقته نرفتم اصن یه جوری ام....
آدم آرامش رو می خواد برای در کنار خانواده بودن...غیر از اینه؟ همه می گن ما کار می کنیم که آرامش داشته باشیم...اما اینجوری نیست....
یادتون باشه ماها هر کاری کنیم توی خارج از ایران مثل یک عضو پیوندی هستیم و هیچ وقت یک عضو خودی محسوب نمی شیم.
اگر من نوعی سیتیزنم چرا روزی 10 بار باید ازم سئوال شه چرا اومدی اینجا؟ کجایی هستی؟ چرا بر نمی کردی؟ اصن چرا سیتیزن شدی؟ و.....
این روزها ﻫﻤﻪ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺷﺪﻩ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ ... ﺑﺒﯿﻨﻢ ... ﮐﻔﺶﻫﺎﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﺫﯾﺘﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨد؟ ツ
♥♫ listen ♥♫ L
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید/ گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
[align=right]♥♫ listen ♥♫ L